سلام
ایام سوگواری اباعبدا...
حسین بن علی را تسلیت می گویم
همه مریض ها را دعا کنید در این روزها وشب
ها که دلها خوب شسته میشود
من از همین وبلاگم اعلام انزجار خود را بابت هتک حرمت به قرآن مجید را محکوم می کنم
وخداوند مرگ آنهایی که این کار را کردند بزودی زود برساند
مرگ بر آمریکا مرگ بر اسرائیل
ای رهبر آزاده آماده ایم آماده
بسم الله الرحمن الرحیم
مستعد سفـــر شهر خدا کرد مرا | رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا |
که سراپای پر از عطر و صفا کرد مرا | از گلستان کرم طرفه نسیـمی بوزید |
ماه پر فیض شعبان روزهای پایانی خود را سپری می کند و با نزدیک شدن به ماه مهمانی خدا ، ماه مغفرت و بخشش گناهان ، ماه رازو نیاز به درگاه بی نیاز ، ماه شـــب زنــده داری عـشــاق مــاه بــیــدار بــاش وجــدان مـــاه اشــک و خـروش و ناله و آه و ...، دل خدا جویان و مؤمنان به تلاطم و خروش می افتد . پیشاپیش فرا رسیدن این ماه پرخیر و برکت را به شما تبریک عرض نموده و از شما برای دیدن ویژه نامه ماه مبارک رمضان دعوت بعمل می آوریم .
خدای عزیزم،
اون کسی که همین الان مشغول خوندن این متنه،
زیباست (چون دلی زیبا داره)،
درجه یکه (چون تو دوستش داری بهش نظر کرده ای)،
قدرتمند و قوی و استواره (چون تو پشت و پناهش هستی)
خدایا، ازت میخوام کمکش کنی زندگیش سرشار از همه بهترین ها باشه.
خواهش میکنم بهش درجات عالی (دنیائی و اخروی) عطا بفرما
و کاری کن به آنچه چشم امید دوخته (آنگونه که به خیر و صلاحش هست) برسه انشا ا... .
خدایا، در سخت ترین لحظات یاریگرش باش,
تا همیشه بتونه همچون نوری در تاریک ترین و سخت ترین لحظات زندگیش بدرخشه و در ناممکن ترین موقعیتها عاشقانه مهر بورزه.
خداوندا، همیشه و هر لحظه او را در پناه خودت حفظ بفرما،
هروقت بهت احتیاج داشت دستش رو بگیر (حتی اگه خودش یادش رفت بیاد در خونت و ازت کمک بخواد)
و کاری کن این رو با تمام وجود درک کنه که هر آن هنگام که با تو و در کنار تو قدم برمیداره و گنجینه یه توکل به تو رو توی دلش حفظ کرده، همیشه و در همه حال ایمن خواهد بود.
از هم اکنون، زمان داره برات شمرده میشه! در عرض 9 دقیقه حتما برات یه اتفاق خوشایندی خواهد افتاد یا یک خبر خوشی خواهی شنید...
(نه چون این متن رو خوندی یا خوندن این متن شانس میاره یا ارسالش برای کسی باعث رسیدنه خبر خوش میشه ...
نه ......... صرفاً یک اتفاق خوش برات خواهد افتاد به این خاطر که الان توی دلت میگی : خدایا توکل به تو)
اما، حالا تو این متن رو برای 9 نفر که دوستشون داری بفرست، ... همینطور برای من ! شروع کن! وقتی میگم این متن رو برای 9 نفر که دوستشون داری بفرست همینطور برای من! ... یه جورائی خوشحال میشم که ازت نامه داشته باشم، چون میتونم امیدوار باشم که منم جزو اون کسانی هستم که تو دوستشون داری
وقتی کسی را دوست دارید ! ...
(ارسال توسط دوست خوبمون شهره)
وقتی کسی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان میشود.وقتی کسی را دوست دارید، در کنار او که هستید، احساس امنیت میکنید.وقتی کسی را دوست دارید، حتی با شنیدن صدایش، ضربان قلب خود را در سینه حس میکنید.وقتی کسی را دوست دارید، زمانی که در کنارش راه میروید احساس غرور میکنید.وقتی کسی را دوست دارید، تحمل دوریاش برایتان سخت و دشوار است.وقتی کسی را دوست دارید، شادیاش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتیاش برایتان سنگینترین غم دنیا ست.وقتی کسی را دوست دارید، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوار است.وقتی کسی را دوست دارید، شیرینترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذراندهاید.وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید برای خوشحالیاش دست به هرکاری بزنید.وقتی کسی را دوست دارید، هر چیزی را که متعلق به اوست، دوست دارید.وقتی کسی را دوست دارید، در مواقعی که به بنبست میرسید، با صحبت کردن با او به آرامش میرسید.وقتی کسی را دوست دارید، برای دیدن مجددش لحظه شماری میکنید.وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید از خواستههای خود برای شادی او بگذرید.وقتی کسی را دوست دارید، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت میدهید.وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد.وقتی کسی را دوست دارید، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید.وقتی کسی را دوست دارید، تحمل سختیها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان میشوند.وقتی کسی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد.وقتی کسی را دوست دارید، به همه چیز امیدوارانه مینگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان میشمارید.وقتی کسی را دوست دارید، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی میکنید.وقتی کسی را دوست دارید، واژه تنهایی برایتان بیمعناست.وقتی کسی را دوست دارید، آرزوهایتان آرزوهای اوست.وقتی کسی را دوست دارید، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید.
به راستی دوست داشتن چه زیباست، این طور نیست؟
همه هست آرزویم که بیینم از تو رویی *** چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده ای و ببینم *** همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی *** چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن *** خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم نه؛ ولی *** برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام *** دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی
فرا رسیدن ١٥ شعبان سالروز میلاد منجی بر تمامی منتظران هستی مبارک باد . امید آن داریم که خداوند یکتا ما و شما را از منتظرانش قراردهد .
میلاد با سعادت منجی عالم بشریت
امام زمان مهدی موعود (عج)
را تبریک و تهنیت میگویم
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
تابان ز وجود جلوه چار تن است | شعبان که مَهِ سُرور هر مرد و زن است |
هم مولد پاک حجت بن الحسن است | هم مولد سجاد و اباالفضل و حسین |
فرا رسیدن ماه شعبان و ایام ولادت امام حسین علیه السلام , حضرت عباس علیه السلام و امام سجاد علیه السلام را به محضر امام عصر حضرت حجة ابن الحسن عسکری علیه آلاف التحیة و السلام و عموم شیعیان جهان تبریک عرض مینماییم .
بسم الله الرحمن الرحیم
تابان ز وجود جلوه چار تن است | شعبان که مَهِ سُرور هر مرد و زن است |
هم مولد پاک حجت بن الحسن است | هم مولد سجاد و اباالفضل و حسین |
فرا رسیدن ماه شعبان و ایام ولادت امام حسین علیه السلام , حضرت عباس علیه السلام و امام سجاد علیه السلام را به محضر امام عصر حضرت حجة ابن الحسن عسکری علیه آلاف التحیة و السلام و عموم شیعیان جهان تبریک عرض مینماییم .
مبعث
عید مبعث
چون عــــــرب گردید مشرک برخـدا |
لای نـفـــــی از آن اله کــــردش جـــدا |
لات و عــــــزّی را گــرفتــه ربشــــان |
از خــدا دیگـــر نبــود آنجــــــا نشــــان |
آن محمـــــــد بحث کــردش با دلیــل |
با عـــــــربهــا در حــمایــت از خلیـــل |
بود در مــــاه نهــــم غــــار حــــــرا |
تا به جـــــا آرد سپـــاس او از خــــــدا |
در تفکــــــــر بـــود بـهر کائنــــات |
آسمــان و کهکشـــــان و هــــــم نبـات |
فــکر می کـردش بـه حال قوم خویش |
زین سبـب قلبـــش همیشه بـود ریـــــش |
از چـــــه رو این جاهـــــلان کافر بدند |
بنـــــده و عبد و عــبیـــــــد بـت شــدند |
دختــــــران خود کشند انـــدر نهــــان |
بیخبــــر از آنکـــــه می گــردد عیـــان |
کشتــــــن و دزدی و غـــارت کارشان |
از عدالــت هـــم نبـــود آنجــــــا نشــان |
چهـــــــل سالی میگذشت ازعــام فیل |
میهمـان غـــــــــار او شــد جــــبرئــیل |
آن فرشتــــــه گفت بــر او این بخوان |
گفت احمــــــد اُمّــــــیام من ای جوان |
تا سه باری گفت او ایــن را بخــــوان |
باز احمـــــد گفت هستـم نـــاتــــوان |
نـــاگهان در خود فشاری سخت دیـــد |
آن فــرشتــــه علـــــــم را در او دمیـــد |
بــــــار دیگر آمد او را ایــن نــــــدا |
پس بـــخوان اکنــون تــو بــا نام خـــدا |
آنـــکه عالــــم را کند یکــجا خَلَـــق |
خلــق گـــردانیده انســــان از عَلَــــــق |
هست قرآن نزدت اینک پس بخــــوان |
خـــالقـت را زین سبب اکــــرم بــــدان |
او قلـــــم را بــر شمــــــا تـعلــیم داد |
علـــــم بـــــر مجهــول را هــم داد یـاد |
از کتاب مثنوی محمدی - محسن سید اسماعیلی
تنظیم: حاجی محمد علی
گه فاصله افتاده
اگه من با خودم سردم
تو کاری با دلم کردی
که فکرشم نمی کردم
چه اسون دل بریدی از دلی
که پای تو گیره
که از این بدترم باشی واسه تو نفسش میره
نمی ترسم
اگه گاهی دعاهم بی اثر میشه
همیشه لحظه ی آخر خدا نزدیکتر میشه
تو رو دست خودش دادم
که از حالم خبر داره
که حتی از تو چشماشو ی لحظه بر نمی داره
تو امیده منی اما
داری ازدست من میری
با دست های خودت اداری همه هستی مو می گیره
دعا کردم تو را بازم
با چشمی که ن خوابیده
مگه میزاره دل تنگی
مگه گیره امون می ده
مریضم کرده تنهایی
ببین حالم پریشونه
من اونقد اشک می ریزم که برگردی به این خونه
حسابش رفته از دستم
شبای رو که بیدارم
شاید از گریه خوابم برد
درارو بازدرارو باز می زارم
نمی ترسم
اگه گاهی دعاهم بی اثر میشه
همیشه لحظه ی آخر خدا نزدیکتر میشه
تو رو دست خودش دادم
که از حالم خبر داره
که حتی از تو چشماشو ی لحظه بر نمی داره
بی تو می خونم هرشب با چشم گریون
منو ببخش عزیزم دیگه شدم پشیمون
قلب ساده من باور نداره
اون که عاشقش بود بره تنهاش بگذاره
به زمین نگاه کنید در بهار از خوابآلودگی و رخوت دست میکشد، درختان با همه بیبرگیشان جوانه میزنند و خاطرات یک زمستان سخت را فراموش میکنند، پرندهها به آشیانهشان بازمیگردند و... کمی به خودمان نگاه کنیم شاید لازم باشد ما هم اندکی در خودمان تغییر به وجود آوریم... به جای آنکه آنقدر از وضعیت فعلی بنالیم به فکر خلق یک شرایط جدید باشیم، تازه شویم و... در بهار خلق و خوی عجیبی به سراغم میآید دوست دارم مانند زمین تغییر کنم خب بخشی از این تغییر، روحی است و بخش دیگر هم جنبه ظاهری دارد. دوست دارم هر سال که میگذرد در جهت تعالی و کمال گام بردارم زندگی را رو به عقب دور نزنم بلکه در حال حرکت باشم نه تنها یک قدم بلکه چند قدم البته شمرده شده... بد نیست در این فصل دستی به سر و گوش خانهمان بکشیم، برخی از چیزهایی که قدیمی شده است و دیگر به آن احتیاجی نداریم را به کسی ببخشیم یا اینکه از خودمان دور کنیم تا فضا برای انتخابهای جدید باز شود البته در این راه حتما احتیاج به هزینههای گزاف نیست گاهی با عوض کردن چند کوسن، اضافه کردن چند گل، رنگآمیزی برخی از نقاط خانه یا تغییر چیدمان میتوانیم فضای جدیدی را در خانه ایجاد کنیم که بدون تردید در افزایش روحیهمان تغییر مضاعف دارد. بهتر است در این فصل در خانه بیشتر از رنگهای گرم که به طبیعت نزدیکترند استفاده کنیم رنگهایی مانند سبز، قرمز، آبی، نارنجی که هم احساس آرامش به افراد میدهد و هم حس هیجان آنها را تکمیل میکند. باور کنید استفاده کردن از چند گلدان طبیعی در خانه به خانهتان ظاهر زیبایی میدهد و در روحیه شما نیز تاثیر بسزایی دارد همچنین همنشینی با این گلها به انسان حس آرامش میدهد.
در فصل بهار لباسها نیز رنگ روشن به خودشان میگیرند و دیگر خبری از لباسهای تیره زمستانی نیست، امسال در بیشتر بوتیکها و مغازهها مانتوهای دخترخانمهای جوان بنفش، کرم روشن، خردلی و البته سفید بود که از این میان از رنگ بنفش استقبال بیشتری شد، این رنگ ضمن شاد بودن از تم گرمی برخوردار است و به دلیل ماهیتش ممنوعیت رنگی برای افراد با رنگ پوستهای مختلف ندارد، هم به آنهایی که پوستهای روشن دارند میآید و هم به آنهایی که از پوست تیره برخوردارند... از طرفی به دلیل همرنگ بودنش با گلهای بهاری افراد از پوشیدن آن لذت میبرند و تصویر خوشایندی نیز دارد. انتخاب خود من برای خرید بهاری مانتوی بنفش بود، کلا رنگ و مدلی که من انتخاب کردم هم با شال و هم با روسری ست میشود اما ترجیح خود من شال بود چرا که ضمن حفظ کردن پوشش موهایم میتوانم آن را به طرق زیبا و مختلفی ببندم... ترجیحم این بود که برای رنگ شالم به سراغ رنگ یاسی یا بنفش پررنگ بروم و برای تنوع هم گهگاهی شال سفید سر میکنم. در انتخاب کیفم نیز به سراغ یک کیف بزرگ دخترانه بنفش رفتم که به زنجیرهای طلایی مزین است، این کیف به دلیل جادار بودنش برای زمانی که به سرکار یا مهمانی میروم بسیار مناسب است، از طرفی نه خیلی رسمی است نه خیلی اسپرت... معمولا با این مانتو از کفشی به رنگ بنفش یا مشکی استفاده میکنم. اگر شال سفید سر کنم رنگ کیف و کفشم را تغییر میدهم و از رنگ سفید استفاده میکنم. در مورد نحوه شال بستنم که بعد از بستن آن در سریال دارا و ندار بسیار باب شد باید بگویم ابتدا یکی از طرفین قسمت ریشه را دور سرم میبندم و با سنجاق محکم میکنم، بعد دنباله آن را به هر شیوهای که مطابق سلیقهام است دور سر و گردنم میاندازم... من همیشه سعی کردهام در عین حال که مراقب ظاهرم باشم و شیک و آراسته به نظر برسم هیچگاه در این کار زیادهروی نکنم چرا که سادگی و استفاده نکردن بیش از حد از زیورآلات یکی از نشانههای شیک بودن است. در انتخاب لباسهایم نیز هیچگاه صرفا مارکدار بودن آن را اصل قرار ندادم و همواره سعی کردم از لباسهایی استفاده کنم که در درجه اول از آن خوشم بیاید زیرا معتقدم گران خریدن نشانه زیبایی یک لباس نیست... خانه سبز گردآوری : پایگاه اینترنتی پرشین وی |
جشن تولدها، همیشه همراه شادی و خنده اند و اگر این جشن ها برای کسی باشند که او را خیلی خیلی دوست داریم، هم شادی آن زیادتر و هم تلاش برای برگزاری آن جشن بیشتر می شود؛ مثل جشن تولد امروز، یعنی روز تولد تنها نوزاد کعبه. تعجب نکنید! امروز جشن تولد آقایی است که خداوند فقط به او اجازه داد تا در بهترین و پاک ترین نقطه روی زمین یعنی خانه کعبه به دنیا بیاید. آری، امروز روز جشن تولد امام اول، حضرت علی مرتضی علیه السلام است. تولدش بر همه دوستان آن امام مبارک باد.
ادامه عکس ها در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...پا به خواب تو گذاشتم
بس که بیداری کشیدم
من چقدر حوصله کردم
تا به خواب تو رسیدم
کاشکی دوست داشتن های ما
عشق های همیشگی بود
قلب و فانوس های روشن
دنیا باغ شیشه ای بود
پشت خنده بنفشهپشت گریه تو خنده
که توی بازی تازه
که دله کهنه می پسنده
با تو بارونی و عاشق
زیر چتری که خیاله
چقدر این قصه قشنگه
چقدر این لحظه محاله
من نشانی از تو ندارم اما
نشانی ام را برای تو مینویسم :
در کوچه های انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار !
در خیابان غربت وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!
کنار بید مجنون خزان زده ای آرزو های رنگی!
پشت بغض خیس پنجره مرا مییابی غبار آلود........
پر معنی ترین کلمه "ما" است
آن را بکار ببندیم
عمیق ترین کلمه "عشق" است
به آن ارج بنهیم
بی رحم ترین کلمه "تنفر" است
آن را از بین ببریم
سرکش ترین کلمه "هوس" است
با آن بازی نکنیم
خود خواهانه ترین کلمه "من" است
از آن حذر کنیم
ناپایدارترین کلمه "خشم" است
آن را فرو ببریم
قلب من با قلب تو ....
می شود پنجاه و پنج...
قلب من با قلب تو ....
می شود خالی ز رنج...
پنج من از آن تو...
پنج تو از آن من...
می شود آیا رسد....
این چنین پنجم به پنج؟...
سمیه شان جان هو۲ سکهءبهار آزادی
سکینه تانگ یو شوآ ۱سکهءبهار آزادی
رقیه سان شی مون ۴سکهءبهار آزادی با خواهر زن
عفت جینگ مین۳ سکه بهار آزادی
حبیبه اون چون تنگ ۵سکه بهار آزادی
(ارسال توسط دوست خوبم محسن)
یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود.
آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه.
وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه.
این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره.....
یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین.
بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و ...خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون.
یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه.
زنش گوشی رو برمیداره.
مرده میپرسه: " اون گربه کره خر خونس؟"
زنش می گه آره.
مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم !!!
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم
من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است
و تو هم به یاد داشته باش: من نباید چیزى باشم که تو میخواهى، من را خودم از خودم ساختهام
منى که من از خود ساختهام، آمال من است
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم
چرا که ما هر دو انسانیم
این جهان مملو از انسانهاست
پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند
حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى
من قابل ستایشم، و تو هم
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز میبینى و مراوده میکنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت
اما همگى جایزالخطا
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى و یادت باشد که این ها رموز بهتر زیستن هستند .
روزی یکی از شاگردان شیوانا از او پرسید:" استاد چگونه است که هر انسانی یک شغل و قیافه خاصی را زیبا و قشنگ می پندارد! یکی قد بلند و ابروی باریک را دوست دارد و دیگری ابروهای پرپشت و چشمان درشت را می پسندد و فردی دیگر به تیپ و قیافه کاملا متفاوتی دل می بندد. دلیل این همه تنوع در تفسیر زیبایی چیست؟ و از کجا بدانیم که همسر آرمانی ما چه شکل و قیافه ای دارد!؟"
شیوانا پاسخ داد: " موضوع اصلا شکل و قیافه نیست. موضوع خاطره خوش و اثرگذار و مثبتی است که آن شخص در زندگی کودکی و جوانی خود داشته است. همه اینها بستگی به این دارد که آن شخص یا اشخاصی که به انسان توجه داشته اند و با او صمیمی شده اند قیافه شان چه شکلی بوده است. در واقع وقتی انسان به چهره ای خیره می شود در لابلای رنگ چشم و شکل ابرو و اندام فرد محبت و شور و شوق و مسرتی را جستجو می کند که در ذهن خود قبل از آن از صاحب چنان هیبتی تجربه نموده و یا در خاطره اش حک شده است. انسان ها همه شبیه همدیگرند و هیچ کسی زیباتر از دیگری نیست. این ذهن ماست که در لابلای شکل و قیافه و رفتار و حرکات آدم ها به دنبال گمشده رویاهای خود می گردد و آن را به چشم زیبا و تیر مژگان ترجمه می کند!"
آنگاه شیوانا لختی سکوت کرد وسپس لبخندی زد و گفت: "خوب در اطراف خود دقیق شوید! مردی را می بینید که از سرزمینی دور همسری را برای خود انتخاب کرده است. در چهره آن دختر دقیق شوید! می بینید که شباهت هایی غیر قابل انکار با همشهریان و اهل خانواده و فامیل آن مرد دارد. در واقع او این شباهت ها را در قیافه آن زن دیده است و همه خاطرات خوبی که در کودکی با صاحبان چنین مشخصاتی داشته را به یکباره در چهره ان زن دیده است و به او دلباخته است. برای همین است که زیبایی مورد اشاره دیگران برای شما عادی جلوه می کند و اهالی یک قبیله خاص ، اشخاص با شکل و قیافه ثابت و مشخصی را زیبا و جذاب می پندارند. در واقع هیچکس زیباتر از دیگری نیست. این خاطرات متصل به شکل و چهره و ادا و اطوار هاست که توهم تفاوت زیبایی را در ذهن ها ایجاد می کند."
ارسال از دوست خوبم سهیلا
(ارسال توسط دوست خوبم یوسف)
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند.
هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت.
اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت.
گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.
پیادهروی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند.
در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود.
رهگذر رو به مرد دروازهبان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
دروازهبان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم.»
دروازهبان به چشمه اشاره کرد و گفت: «میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان میخواهد بوشید.»
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد.
از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد.
پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعهای رسیدند.
راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد.
مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: روز به خیر ، مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنهایم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است. هرقدر که میخواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد.
مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند.
ماه من، غصه چرا ؟
آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روزمثل آن روز نخستگرم و آبی و پر از مهر، به ما میخندد!یا زمینی را که دلش، از سردی شبهای خزان نه شکست و نه نگرفت!بلکه از عاطفه لبریز شد ونفسی از سر امید کشیدو در آغاز بهار، دشتی از یاس سپیدزیر پاهامان ریخت،تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست!ماه من!دل به غم دادن و از یأس سخنها گفتنکار آنهایی نیست که خدا را دارندماه من!غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران باریدیا دل شیشهایات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکستبا نگاهت به خدا، چتر شادی وا کنو بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست!او همانی است که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم میداداو همانی است که هر لحظه دلش میخواهد، همه زندگیام،غرق شادی باشدماه من!غصه اگر هست، بگو تا باشد!معنی خوشبختی،بودن اندوه است…!این همه غصه و غم، این همه شادی و شورچه بخواهی و چه نه! میوه یک باغندهمه را با هم و با عشق بچین ولی از یاد مبر؛پشت هر کوه بلند، سبزهزاری است پر از یاد خدا!و در آن باز کسی میخواند؛که خدا هست، خدا هستو چرا غصه؟! چرا؟
شعر از مهین رضوانی فرد
ارسال از آقا رضا
(ارسال توسط دوست خوبمون مجتبی)
اسب سواری، مرد چلاق و افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست.
مرد سوار دلش به حال او سوخت.
از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند.
مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد، دهنه ی اسب را کشید و گفت : ... اسب را بردم ، و با اسب گریخت!
اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم! مرد چلاق اسب را نگه داشت.
مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند!
شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آن چه زیر لب
می گفت
ادامه مطلب
ادامه مطلب ...ارسال توسط دوست خوبم سحر
...I Love you
....I Love you
.....I Love you
......I Love you
.......I Love you
........I Love you
پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست
حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست
یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست
من در فضای خلوت تو خیمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا
با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست
گویا قانون روزگار است که نیمی از عمر را جستن و نیم دیگر، قدر حاصل نیمهی اول را ندانستن. گویی انسان، قدر داشتههایش را نمیداند. داشتههایی که به عمری، بهدست آورده است. گویا قرار است نیمی از عمرمان را با هزار تلاش و خواهش و ترفند بجوییم و آنگاه که زمانِ در آغوشکشیدن شاهد مقصود است، خود، آن را نابود کنیم. شما هم میاندیشید عاقلانه نیست! میدانم اما شاید این اتفاق نامیمون هر روز در کنار ما بارها در حال رخ دادن است. انسانهای بیشماری را پیرامون خود دیدهایم که برای بههم رسیدن، با هم بودن و یکی شدن، از تمام هست و نیست خود میگذرند. روبهروی ابر و باد و ماه و خورشید میایستند تا به مراد دلشان برسند و با آنکه دوستش دارند، زیر یک سقف زندگی کنند اما پس از سالها تحمل رنج و سختی و گذشتن از مانعها، درست در زمانی که میبایست از زندگی لذت ببرند، با بهانهای کوچک، روبهروی هم میایستند.... گویی اینهمه ساعتها، روزها و ماهها بیقراری، برای هیچ بوده است. رخداد بهانهها نیز علت خاصی نمیخواهد، با کدورتی جزئی یا اختلافسلیقهای پیشپاافتاده، همهچیز نابود میشود، حرمتها میشکند و در چشمبههمزدنی، سِیلی ویرانگر، هرچه کاشتهاند را با خود میبرد. راستی کدام دهقان را دیدهاید که هنگام برداشت محصول، آن را زیر دست و پا له کند یا بهدست خود، محصولش را که برای آن، ماهها زحمت کشیده است، نابود کند؟.... راستی ما از کدام دستهایم؟
ارسال از دوست خوبم یاسر
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود،
با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده.
یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».
با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند
نامزدی ،بهترین فرصت عاشقی
در فرهنگ ما خیلی از دختر و پسر ها قبل از اینکه به زیر یک سقف مشترک بروند ،دوران نامزدی یا همان عقدکردگی را تجربه می کنند ، که هم فرصتی برای شناخت بهتر یکدیگر است و هم روز هایی با مسئو لیت کمتر و فرصت بیشتر برای ذخیره ی مهر و محبت. در این مقاله راهکارهایی برای گذراندن دوران نامزدی شیرین و موثر را می خوانید :
قسمتهایی از شخصیت همسرتان را خواهید شناخت که بهصورت معمولی امکان ندارد بر آنها آگاهی یابید مگر آنکه با هم زندگی کنید. برای شناخت شخصی که بهطور متناوب -نه پیوسته- او را میبینید ، هیچ راهی بهتر از این نیست که در عمل و در مقاطع زمانی مختلف و کوتاه، با او زندگی کنید. در دیدارهای کوتاهِ دو یا سه ساعت در هفته، افراد اغلب، بهترین رفتارشان را نشان میدهند. واقعیت در زمان طولانیتری، و در ارتباط نزدیک تر آشکار میشود. - درمییابید که آیا سبک زندگی شما و همسرتان، از تفاهم و هماهنگی حقیقی برخوردار است یا خیر.
ویژگیهایی که باعث میشوند عاشق کسی شوید و یا از دیدن او لذت ببرید ، ممکن است کافی نباشد تا هماهنگی همیشگیِ شما را بعد از آنکه همخانه شدید، تضمین کند.
رازهایی برای رسیدن به حقیقت زندگی | |
|
تنظیم دفعات نوشیدن آب
دو لیوان آب - بعد از بیداری - به فعالیت ارگانهای داخلی بدن کمک می کند.
یک لیوان آب - نیم ساعت قبل از غذا خوردن - به هضم و گوارش غذا کمک می کند.
یک لیوان آب - قبل از دوش گرفتن - به کاستن از میزان فشار خون کمک می کند.
یک لیوان قبل از خواب - از سکته و حمله قلبی جلوگیری می کند.
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم.
لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد بعد با هر کدام از این سه آرزو سه آرزوی دیگر آرزو کرد آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی بعد با هر کدام از این دوازده آرزو سه آرزوی دیگر خواست که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا ...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یه آرزوی دیگر تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به ...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن جست و خیز کردن و آواز خواندن و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر بیشتر و بیشتر در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند عشق می ورزیدند و محبت میکردند لستر وسط آرزوهایش نشست آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند آرزوهایش را شمردند حتی یکی از آنها هم گم نشده بود همشان نو بودند و برق میزدند.
بفرمائید چند تا بردارید به یاد لستر هم باشید که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد!!
(ارسال توسط دوست خوبمون ایمان)
خواهشمن است تا آخر مطلب بخونید واقعاٌ جالبه
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
دست همه حاضرین بالا رفت.
سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگا ه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.
این بارمرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان ، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.
و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.
کمی از عطرت را به باد بسپار
هرچند
بادبان ها کشیده
و باد هم در بند
و فاصلههایی که حریف خاطرهها نیستند
.
.
.
بیهوده می کوشم رویای تو را بیابم
وقتی سوز ستاره ای نیست
تا زخمهایم را جلا دهد ...
بیهوده می کوشم رویای تو را بیابم
وقتی خوابهایم پر است از تشویش و شراره ...
بیهوده می کوشم رویای تو را بیابم
وقتی خشکی دستانم
دیگر سایبانی نیست بر لطافت گونه هایت ...
این را از حوصله خسته چشمانت می توان شنید
تو که همیشه مهمان من و غزل وستاره بودی
اینک در تاریکی کوچه های کدام شبِ نمور پنهان شده ای
که ستاره ها حسرت چشمانت را می کشند .....!؟
و من باز بی خواب تر از همیشه هذیانهای تبدار می سرایم ...
که تو بیایی ....
چه خیالی ......
می دانم که رویا بدون نگاه تو
تکرار هجای خسته واژه های مغموم اند ......
اینجا چیزهایی هست که من نمی دانم
مثلاً نمی دانم
سر آغاز قصه و چشمانت چه نسبتی با هم دارند !؟
و انجام قصه چه آتشی در سر ....
اما به گمانم میدانم خواب دیدن رویایی سپید
دیگر نوید آمدن تو را نمی دهد ....
بیهوده می کوشم رویای تو را بیابم
داشتن عادات غذایی صحیح و توجه به زمان خوابیدن و استراحت برای حفظ سلامت بدن مهم است تا بتواند مواد مغذی را جذب و مواد زائد را دفع کند.
برای سالم زیستن، باید خواب راحت و آرامی داشته باشیم.
به موارد زیر دقت کنید تا اهمیت خوابیدن برای شما روشن گردد:ساعت 9 تا 11 شب: زمانی است برای از بین بردن مواد سمی و غیر ضروری که این عملیات توسط آنتی اکسیدان ها انجام می شود.
در این ساعت بهتر است بدن در حال آرامش باشد. در غیر این صورت اثر منفی بر روی سلامتی خود گذاشته اید.ساعت 11 تا 1 شب: عملیات از بین بردن مواد سمی در کبد ادامه دارد و شما باید در خواب عمیق باشید.ساعت 1 تا 3 نیمه شب: عملیات سم زدایی در کیسه صفرا ، در طی یک خواب عمیق به طور مناسب انجام می شود.ساعت 3 تا 5 صبح: عملیات از بین بردن مواد سمی در ریه اتفاق می افتد.
بعضی مواقع دیده شده که افراد در این زمان، سرفه شدید یا عطسه می کنند.ساعت 5 تا 7 صبح: این عملیات در روده بزرگ صورت می گیرد، لذا می توانید آن را دفع کنید.ساعت 7 تا 9 صبح: جذب مواد مغذی صورت می گیرد، پس بهتر است صبحانه بخورید.
افرادی که بیمار می باشند، بهتر است صبحانه را در ساعت 6 و 30 دقیقه میل کنند.
کسانی که می خواهند تناسب اندام داشته باشند، بهترین ساعت صرف صبحانه برای آنها، ساعت 7 و 30 دقیقه می باشد و کسانی که اصلا صبحانه نمی خورند، بهتر است عادت خود را تغییر دهند و در ساعت 9 تا 10 صبح صبحانه بخورند.
دیر خوابیدن و دیر بلند شدن از خواب، باعث می شود مواد سمی از بدن دفع نشوند.
از نصفه های شب تا ساعت 4 صبح، مغز استخوان عملیات خون سازی را انجام می دهد.
در ایام تعطیل، بسیاری افراد تا دیر وقت بیدار می مانند و بعد از اتمام تعطیلات، با خستگی به سر کار می روند، چون اعمال بدنشان دچار سردرگمی شده است و نمی داند چه باید انجام دهد.پس همیشه، زود بخوابید و خواب آرامی داشته باشید
لـــطـفــــا مــــداد بـاشـید!!
(منبع : یک فراکاو)
در مداد 5 خاصیت وجود دارد که اگر به دستشان بیاوری تمام عمرت به آرامش می رسی :
1. می توانی کارهای بزرگ کنی ، اما نباید هرگز فراموش کنی دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند.
اسم این دست خداست ، او باید تو را همیشه در مسیر اراده اش حرکت دهد.
2. گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی.
این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما اخر کار نوکش تیزتر می شود.
پس بدان که باید رنجهایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی.
3. مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم.
بدان که تصحیح یک کار خطا ، کار بدی نیست و در واقع برای اینکه خودت را در مسیر نگه داری مهم است.
4. چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست. ذغالی اهمیت دارد که داخل چوب است.
پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است؟
5. و سرانجام :
مداد همیشه اثری از خود به جا می گذارد.
بدان هر کاری در زندگی می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری که می کنی ، هوشیار باشی و بدانی چه می کنی
نظر یادتون نره ه ه ه ه ه
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد